پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

بهار گلی ما از تاریخ 20 مهرماه مریض شده البته دکترها تشخیص نمیدن و فقط میگن یه ویروس هست که تو حلق دونه میزنه و باعث میشه نتوتی غذا بخوری و این ویروس همون ویروسی که مسافرهای کربلا از اون طرف آوردن و شهر پرشده  بهار ناز ما الان سه هفته هیچی نمیتونه بخوره حتی شیر همین باعث شده 600 گرم کم کنه و الان هم فقط داره دارو مکمل میخوره که ویتامین بدنش افت نکنه من وبابایی روز وشب نداریم یه خط در میون سرکار میریم  بابا بغلت میکنه دورت میده شاید بتونیم دوقاشق بهت بدیم البته کلی گریه میکنی و عق میزنی  حال من و بابا خیلی خرابه  خونه کلا سکوت سکوته ،هردومون تو فکریم که تو کوچولو که هیچ جا نمیری این بیماری لعنتی از کجا اومد....

  تولد عزیزجون که کیک دایی حسین و زندایی گرفتن و پیتزا مامان درست کرد دعوا پارسا وبهار واسه جارو برقی خونه عزیزجون ،اینجا بابابهروز ماموریت یه روزه رفته بود تهران کوتاه کردن موهای بهار   ...

نهمین ماهگردت تو فکر بودیم چه ایده ای چه مدلی ازت عکس یادگاری بگیریم تصمیم گرفتیم بریم لب دریا و اونجا عکس ت بگیریم اما مگر لب دریا شما نگاه به دوربین میکردی تمام چشمت به آب بود و میخواستی بری سمت دریا             ...